زندگي امام رضا ( به طور خلاصه )
Modireat 91
به وبلاگ بچه هاي مديريت خوش آمدید


 

زندگی نامه امام رضا(ع) به صورت خلاصه از تولد تا شهادت

زندگی نامه امام رضا (ع) به صورت خلاصه از تولد تا شهادت   

● امامت امام رضا (ع):
حضرت علی بن موسی ,ملقب به رضا ,در سال ۱۴۸ هجری قمری در روز۱۱ ذیقعده در مدینه به دنیا آمد.پدرآن حضرت,امام موسی بن جعفر و مادرش بانویی بزرگوار به نام نجمه(نام دیگر این بانو تکتم می باشد. ) بود.
در مطالب السؤول گفته شده است که: مادر آن حضرت کنیزی بودکه خیزران مرسی نام داشت. برخی نام وی را شقراء نوبیه، ذکر کرده اند که آروی، اسم او و شقراء لقب وی بوده است. طبرسی در اعلام الوری گوید: مادرش کنیزی بود به نام نجمه که به وی ام البنین می گفتند.( عیون اخبار الرضا)
بعد از شهادت امام کاظم (ع) , آن حضرت در ۳۵ سالگی عهده دار مسئولیت امامت و حفظ مبانی اسلامی و رهبری شیعیان گردید.
مدت امامت امام رضا در حدود ۲۰سال بود که می توان آن را به سه بخش جداگانه تقسیم کرد:
۱) ده سال اول امامت آن حضرت که همزمان با دوره ی زمانداری هارون بود.
۲) پنج سال بعد از آن که مقارن با خلافت امین ,فرزند هارون بود.
۳) پنج سال آخر امامت آن بزرگوار که مصادف با خلافت مأمون بود.
امام رضا (ع) در هر یک از این سه دوره , به مقتضای مسؤولیت خطیر امامت , با اوضاع و احوال پیچیده ی خلافت آن روزکه به نام اسلام که بر مردم حکومت می شد و با وجود نابسامانی های زیادی که از جهات مختلف در زندگی اجتماعی مردم وجود داشت وظایف متناسب خودرا,در راه خدمت به اسلام و مسلمین انجام می داد. امام هشتم تا آنجا که قدرت و امکان داشت از فرصتی که در سه سال آخر عمرش پیش آمد ,در بیداری مردم و توجه دادن آنان به اصول و مسائل و پرده برداشتن از چگونگی اغفال آنان به صورت ها و عناوین گوناگون , حداکثر استفاده را نمود .شهادت آن حضرت در سال۲۰۳هجری در سنا باد ,که امروز یکی از محله های مشهد است ,در سن ۵۵ سالگی ,به وسیله ی سمّی که مأمون به او خوراند ,اتفاق افتاد. هم اکنون آرامگاه این بزرگوار در مشهد زیارتگاه تمام عاشقان است.
● امام رضا(ع)در زمان هارون:
حدود ۱۰سال از امامت حضرت رضاعلیه السلام(از سال ۱۸۳تا۱۹۳هجری قمری)در عصر خلافت هارون الرشید , واقع شد.امام رضا در این عصر, در مدینه می زیست و همواره تحت نظر بوده و مورد مزاحمت هارون و حاکمان منصوب از جانب او به سر می برد.به عنوان نمونه:
۱) هنگامی که هارون از ((رقّه)) عازم مکه شد عیسی بن جعفر {عموی او}به او گفت :بیاد آور سوگندی را که خورده ای مبنی بر این که هر کس بعد از موسی بن جعفر ادعای حکومت کند, گردنش را بزنی ,اکنون پسر او ((رضا))چنین ادعایی دارد.هارون با خشم به عیسی نگریست و گفت :میخواهی چه کنم .آیا همه ی آنها را بکشم؟
۲) محمد بن سنان »می گوید در روزگار هارون به امام رضا علیه السلام عرض کردم:شما خود را به این امر((امامت))مشهور ساخته اید و جای پدر نشسته اید،در حالیکه ازشمشیر هارون خون می چکد! فرمود:آنچه مرا بر این کار بی پروا ساخته سخن پیامبر است که فرمود:«اگر ابو جهل یک مو از سر من کم کرد گواه باشید که من پیامبر نیستم »و من می گویم «اگر هارون یک مو از سر من کم کرد گواه باشید که من امام نیستم »و همچنان شد که امام می فرمود زیرا هارون هرگز فرصت نیافت خطری متوجه امام سازد،و بالاخره به جهت اغتشاشاتی که در شرق ایران رخ داده بود،هارون مجبور شد خود با سپاهیانش به سوی خراسان برود و در راه بیمار شد،و در ۱۹۳ هجری در طوس مرگش فرا رسید،و اسلام و مسلمین از وجود پلیدش ایمن شدند.
این فرازهای تارخی نشان می دهد که امام هشتم و یارانش در عصر خلافت هارون, تحت نظر و در سانسور شدید بودند
● امام در زمان امین :
پس از هارون بر سر خلافت بین امین و مامون اختلافی سخت روی داد. هارون, امین را برای خلافت بعد از خود تعیین کرده بود،و از او تعهد گرفته بود که پس از او مامون خلیفه شود و نیز حکومت ایالت خراسان در زمان خلافت امین, در دست مامون باشد،ولی امین پس از هارون در ۱۹۴ هجری مامون را از ولیعهدی خود عزل و فرزند خود موسی را نامزد این مقام کرد بالاخره پس از درگیریهای خونینی که میان امین و مامون رخ داد،امین در ۱۹۸ هجری کشته شد و مامون به خلافت رسید. امام رضا علیه السلام در طول این مدت از درگیریهای دربار خلافت و اشتغال آنان به یکدیگر استفاده کرد،و با آسودگی به ارشاد و تعلیم و تربیت پیروان پرداخت.
● امام در زمان مامون :
مامون در میان خلفای بنی عباس از همه داناتر و نیز مکارتر بود،درس خوانده بود و از فقه و علوم دیگر آگاهی داشت. چنانکه با برخی از دانشمندان به بحث و مناظره می نشست،البته آگاهی او از علوم روز نیز وسیله یی بود برای پیشبرد سیاستهای ضد انسانی او،و گرنه هرگز به دین و اسلام پای بند نبود،و در عیاشی و فسق و فجور و اعمال زشت دیگر از سایر خلفا هیچ کم نداشت،نهایت آنکه از خلفای دیگر محتاطتر رفتار می کرد و با سالوس و ریای بیشتر عوامفریبی می نمود،و برای استحکام پایه های حکومت خود گاه با فقها نیز همنشین می شد و از مسائل و مباحث دینی نیز سخن می گفت.
همنشینی و صمیمیت و همدمی مامون با«قاضی یحیی بن اکثم »که مردی رذل و کثیف و فاجر بود بهترین گواه برای بی دینی و فسق و رذیلت مامون است،یحیی بن اکثم مردی بود که به شنیع ترین اعمال در جامعه شهرت داشت چنانکه قلم از شرح رذالتهای او شرم دارد،و مامون چنین کسی را چنان همدم خویش ساخته بود که «رفیق مسجد و گرمابه و گلستان »یکدیگر محسوب می شدند،و اسفبارتر آنکه او را به مقام «قاضی القضاة »امت اسلامی منصوب نمود و در امور مملکتی نیز با او رای زنی و مشورت داشت
بهر روی در زمان مامون علم و دانش به ظاهر ترویج می شد،و دانشمندان به مرکز خلافت دعوت می شدند،و تشویقهایی که مامون برای دانشمندان و دانش پژوهان فراهم می آورد زمینه ی جذب اهل دانش به سوی او گردید،و مجالس درس و بحث و مناظره ترتیب می یافت، و بحث و گفتگوی علمی بازاری پر رونق داشت.
مضاف بر اینها مامون می کوشید با برخی کارها شیعیان و طرفداران امام را نیز به خود علاقمند سازد مثلا از شایسته تر بودن امیر مؤمنان علی علیه السلام برای جانشینی پیامبر سخن می گفت،و دشنام و لعن به معاویه را رسمی کرد و«فدک »را که از فاطمه زهرا علیها السلام غصب شده بود به علویان باز گرداند،و با علویان در ظاهر انعطاف و علاقه نشان می داد.
اصولا مامون با توجه به رفتار هارون و جنایات او و اثر سوء آن در روحیه ی مردم می خواست زمینه های انقلاب و شورش را از بین ببرد،و آنها را راضی نگهدارد تا بتواند بر مرکب لافت سوار باشد،از اینرو باید گفت وضع زمان ایجاب می کرد که به جبران کمبودها و نارضایتی ها بپردازد،و وانمود کند که در صدد اصلاح امور است و با خلفای دیگر تفاوت دارد
● فرستادگان مامون به نزد امام (ع):
مامون برای بردن امام رضا (ع) از یثرب به خراسان, یک گروه رسمی فرستاد. شخصی که در راس این گروه بود بیشتر مورخین بر عقیده اند که رجاءبن ابی ضحاک بوده است و گفته شده عیسی بن یزید معروف به «جلوای» بوده است و سید امین این مطلب را بعید دانسته و گفته است که جلوای از فرماندهان هارون الرشید و از دشمنان امام رضا (ع) بوده و عقلانی نیست که هارون او را برای بردن امام مامور کند.( محمد انصاری .گزارش لحظه به لحظه از سفر امام رضا (ع) به ایران. ص۱۲)و مامون از رئیس گروه تعهد گرفت که امام را از راه بصره و اهواز و فارس ببرند و از راه کوفه و قم نبرند. دلیل این اصرار مامون و نگرانی او بسیار روشن و واضح است که نمی خواست امام از راه کوفه و قم بیاید, زیرا این دو شهر مرکز شیعه بوده و ساکنین آن معتقد به امامت حضرت بوده و نسبت به او مطیع بودند.و اگر امام از شهر آنها عبور می کرد مسلما نسبت به او بسیار اداء احترام می کردند و او را بزرگ می داشتند و این مقام او را تقویت می کردو دولت عباسی را در خطر قرار می داد.اما عبور امام از بصره ضرری برای مامون نداشت , زیرا ساکنین بصره طرفدار عباسیان بوده و این کار برای مامون خطری نداشته است و این عمل فریبکارانه مامون است که ادعا می کرد که می خواهد خود را از خلافت کنار بکشد و آن را به علویان بدهد.( محمد باقر شریف القرش .پژوهشی دقیق در زندگانی امام علی بن موسی الرضا(ع).جلد دوم.ص. ۴۴۳)
● وداع امام هشتم از مدینه و مکه :
هنگامی که فرستاده های مامون برای حرکت دادن حضرت رضا (ع) از مدینه به خراسان آمدند,حضرت رضا (ع) برای وداع به مسجد النبی ,کنار قبر رسول خدا(ص) رفت و مکرر با قبر پیامبر وداع می کرد و بیرون می آمد و نزد قبر باز می گشت, و هر بار صدای گریه اش بلند بود. سپس خانواده ی خود را جمع کردند و خبر شهادت خودشان و از اینکه از این سفر باز نخواهند گشت را دادند و به آنها فرمود:هم اکنون برای من گریه کنید تا من صدای گریه ی شما را بشنوم .سپس دوازده هزار دینار بین آنها تقسیم کرد و به آنها فرمود:من هرگز به سوی اهل بیتم باز نمی گردم.
سپس دست پسرش جواد (ع) را گرفت و به مسجد برد و دستش را بر قبر رسول خدا (ص) نهاد و او را به قبر مطهر چسباند و به رسول خدا (ص) سپرد حفظ او را به برکت پیامبر (ص) از خدا خواست . حضرت جواد (ع) به پدر بزرگوار شان نگریستند و گفت: «به خدا سوگند به سوی خدا می روی».
سرانجام امام رضا (ع) از مدینه به سوی خراسان و شهر مرو مرکز خلافت آن روزگار حرکت کردند.
● معرفی امام جواد (ع):
امام رضا (ع)در کنار سفر مشقت باری که در پیش داشت ,مسئله ی امامت و معرفی جانشین خود را در اتمام حجتی واضح ,برای همه بیان فرمود.به خصوص آنکه امام جواد (ع) آن روزها هفت سال بیشتر نداشت حضرت در این باره می فرمایند:پسرم جواد را بر داشتم و به حرم پیامبر (ص) رفتم و دستش را بر قبر گذاردم و او را به قبر جدم چسباندم و به پیامبر (ص) سپردم. پسرم رو به من کرد و گفت : ای پدر به خدا قسم به مسیری دور دست خواهی رفت .سپس به تمام نمایندگانم و اطرافیانم دستور دادم تا پس از من از او فرمان بگیرند و از او اطاعت کنند و ازمخالفت با وی بپرهیزند.به آنها گفتم که پس از وفاتم به او روی آورند وبه آنان فهماندم که پسرم امام بعد از من است .
● امام رضا(ع)در مرو و مسئله ی ولایت عهدی:
کاروان امام (ع) و همراهان سرانجام در

زندگی نامه امام رضا(ع) به صورت خلاصه از تولد تا شهادت

زندگی نامه امام رضا (ع) به صورت خلاصه از تولد تا شهادت   

● امامت امام رضا (ع):
حضرت علی بن موسی ,ملقب به رضا ,در سال ۱۴۸ هجری قمری در روز۱۱ ذیقعده در مدینه به دنیا آمد.پدرآن حضرت,امام موسی بن جعفر و مادرش بانویی بزرگوار به نام نجمه(نام دیگر این بانو تکتم می باشد. ) بود.
در مطالب السؤول گفته شده است که: مادر آن حضرت کنیزی بودکه خیزران مرسی نام داشت. برخی نام وی را شقراء نوبیه، ذکر کرده اند که آروی، اسم او و شقراء لقب وی بوده است. طبرسی در اعلام الوری گوید: مادرش کنیزی بود به نام نجمه که به وی ام البنین می گفتند.( عیون اخبار الرضا)
بعد از شهادت امام کاظم (ع) , آن حضرت در ۳۵ سالگی عهده دار مسئولیت امامت و حفظ مبانی اسلامی و رهبری شیعیان گردید.
مدت امامت امام رضا در حدود ۲۰سال بود که می توان آن را به سه بخش جداگانه تقسیم کرد:
۱) ده سال اول امامت آن حضرت که همزمان با دوره ی زمانداری هارون بود.
۲) پنج سال بعد از آن که مقارن با خلافت امین ,فرزند هارون بود.
۳) پنج سال آخر امامت آن بزرگوار که مصادف با خلافت مأمون بود.
امام رضا (ع) در هر یک از این سه دوره , به مقتضای مسؤولیت خطیر امامت , با اوضاع و احوال پیچیده ی خلافت آن روزکه به نام اسلام که بر مردم حکومت می شد و با وجود نابسامانی های زیادی که از جهات مختلف در زندگی اجتماعی مردم وجود داشت وظایف متناسب خودرا,در راه خدمت به اسلام و مسلمین انجام می داد. امام هشتم تا آنجا که قدرت و امکان داشت از فرصتی که در سه سال آخر عمرش پیش آمد ,در بیداری مردم و توجه دادن آنان به اصول و مسائل و پرده برداشتن از چگونگی اغفال آنان به صورت ها و عناوین گوناگون , حداکثر استفاده را نمود .شهادت آن حضرت در سال۲۰۳هجری در سنا باد ,که امروز یکی از محله های مشهد است ,در سن ۵۵ سالگی ,به وسیله ی سمّی که مأمون به او خوراند ,اتفاق افتاد. هم اکنون آرامگاه این بزرگوار در مشهد زیارتگاه تمام عاشقان است.
● امام رضا(ع)در زمان هارون:
حدود ۱۰سال از امامت حضرت رضاعلیه السلام(از سال ۱۸۳تا۱۹۳هجری قمری)در عصر خلافت هارون الرشید , واقع شد.امام رضا در این عصر, در مدینه می زیست و همواره تحت نظر بوده و مورد مزاحمت هارون و حاکمان منصوب از جانب او به سر می برد.به عنوان نمونه:
۱) هنگامی که هارون از ((رقّه)) عازم مکه شد عیسی بن جعفر {عموی او}به او گفت :بیاد آور سوگندی را که خورده ای مبنی بر این که هر کس بعد از موسی بن جعفر ادعای حکومت کند, گردنش را بزنی ,اکنون پسر او ((رضا))چنین ادعایی دارد.هارون با خشم به عیسی نگریست و گفت :میخواهی چه کنم .آیا همه ی آنها را بکشم؟
۲) محمد بن سنان »می گوید در روزگار هارون به امام رضا علیه السلام عرض کردم:شما خود را به این امر((امامت))مشهور ساخته اید و جای پدر نشسته اید،در حالیکه ازشمشیر هارون خون می چکد! فرمود:آنچه مرا بر این کار بی پروا ساخته سخن پیامبر است که فرمود:«اگر ابو جهل یک مو از سر من کم کرد گواه باشید که من پیامبر نیستم »و من می گویم «اگر هارون یک مو از سر من کم کرد گواه باشید که من امام نیستم »و همچنان شد که امام می فرمود زیرا هارون هرگز فرصت نیافت خطری متوجه امام سازد،و بالاخره به جهت اغتشاشاتی که در شرق ایران رخ داده بود،هارون مجبور شد خود با سپاهیانش به سوی خراسان برود و در راه بیمار شد،و در ۱۹۳ هجری در طوس مرگش فرا رسید،و اسلام و مسلمین از وجود پلیدش ایمن شدند.
این فرازهای تارخی نشان می دهد که امام هشتم و یارانش در عصر خلافت هارون, تحت نظر و در سانسور شدید بودند
● امام در زمان امین :
پس از هارون بر سر خلافت بین امین و مامون اختلافی سخت روی داد. هارون, امین را برای خلافت بعد از خود تعیین کرده بود،و از او تعهد گرفته بود که پس از او مامون خلیفه شود و نیز حکومت ایالت خراسان در زمان خلافت امین, در دست مامون باشد،ولی امین پس از هارون در ۱۹۴ هجری مامون را از ولیعهدی خود عزل و فرزند خود موسی را نامزد این مقام کرد بالاخره پس از درگیریهای خونینی که میان امین و مامون رخ داد،امین در ۱۹۸ هجری کشته شد و مامون به خلافت رسید. امام رضا علیه السلام در طول این مدت از درگیریهای دربار خلافت و اشتغال آنان به یکدیگر استفاده کرد،و با آسودگی به ارشاد و تعلیم و تربیت پیروان پرداخت.
● امام در زمان مامون :
مامون در میان خلفای بنی عباس از همه داناتر و نیز مکارتر بود،درس خوانده بود و از فقه و علوم دیگر آگاهی داشت. چنانکه با برخی از دانشمندان به بحث و مناظره می نشست،البته آگاهی او از علوم روز نیز وسیله یی بود برای پیشبرد سیاستهای ضد انسانی او،و گرنه هرگز به دین و اسلام پای بند نبود،و در عیاشی و فسق و فجور و اعمال زشت دیگر از سایر خلفا هیچ کم نداشت،نهایت آنکه از خلفای دیگر محتاطتر رفتار می کرد و با سالوس و ریای بیشتر عوامفریبی می نمود،و برای استحکام پایه های حکومت خود گاه با فقها نیز همنشین می شد و از مسائل و مباحث دینی نیز سخن می گفت.
همنشینی و صمیمیت و همدمی مامون با«قاضی یحیی بن اکثم »که مردی رذل و کثیف و فاجر بود بهترین گواه برای بی دینی و فسق و رذیلت مامون است،یحیی بن اکثم مردی بود که به شنیع ترین اعمال در جامعه شهرت داشت چنانکه قلم از شرح رذالتهای او شرم دارد،و مامون چنین کسی را چنان همدم خویش ساخته بود که «رفیق مسجد و گرمابه و گلستان »یکدیگر محسوب می شدند،و اسفبارتر آنکه او را به مقام «قاضی القضاة »امت اسلامی منصوب نمود و در امور مملکتی نیز با او رای زنی و مشورت داشت
بهر روی در زمان مامون علم و دانش به ظاهر ترویج می شد،و دانشمندان به مرکز خلافت دعوت می شدند،و تشویقهایی که مامون برای دانشمندان و دانش پژوهان فراهم می آورد زمینه ی جذب اهل دانش به سوی او گردید،و مجالس درس و بحث و مناظره ترتیب می یافت، و بحث و گفتگوی علمی بازاری پر رونق داشت.
مضاف بر اینها مامون می کوشید با برخی کارها شیعیان و طرفداران امام را نیز به خود علاقمند سازد مثلا از شایسته تر بودن امیر مؤمنان علی علیه السلام برای جانشینی پیامبر سخن می گفت،و دشنام و لعن به معاویه را رسمی کرد و«فدک »را که از فاطمه زهرا علیها السلام غصب شده بود به علویان باز گرداند،و با علویان در ظاهر انعطاف و علاقه نشان می داد.
اصولا مامون با توجه به رفتار هارون و جنایات او و اثر سوء آن در روحیه ی مردم می خواست زمینه های انقلاب و شورش را از بین ببرد،و آنها را راضی نگهدارد تا بتواند بر مرکب لافت سوار باشد،از اینرو باید گفت وضع زمان ایجاب می کرد که به جبران کمبودها و نارضایتی ها بپردازد،و وانمود کند که در صدد اصلاح امور است و با خلفای دیگر تفاوت دارد
● فرستادگان مامون به نزد امام (ع):
مامون برای بردن امام رضا (ع) از یثرب به خراسان, یک گروه رسمی فرستاد. شخصی که در راس این گروه بود بیشتر مورخین بر عقیده اند که رجاءبن ابی ضحاک بوده است و گفته شده عیسی بن یزید معروف به «جلوای» بوده است و سید امین این مطلب را بعید دانسته و گفته است که جلوای از فرماندهان هارون الرشید و از دشمنان امام رضا (ع) بوده و عقلانی نیست که هارون او را برای بردن امام مامور کند.( محمد انصاری .گزارش لحظه به لحظه از سفر امام رضا (ع) به ایران. ص۱۲)و مامون از رئیس گروه تعهد گرفت که امام را از راه بصره و اهواز و فارس ببرند و از راه کوفه و قم نبرند. دلیل این اصرار مامون و نگرانی او بسیار روشن و واضح است که نمی خواست امام از راه کوفه و قم بیاید, زیرا این دو شهر مرکز شیعه بوده و ساکنین آن معتقد به امامت حضرت بوده و نسبت به او مطیع بودند.و اگر امام از شهر آنها عبور می کرد مسلما نسبت به او بسیار اداء احترام می کردند و او را بزرگ می داشتند و این مقام او را تقویت می کردو دولت عباسی را در خطر قرار می داد.اما عبور امام از بصره ضرری برای مامون نداشت , زیرا ساکنین بصره طرفدار عباسیان بوده و این کار برای مامون خطری نداشته است و این عمل فریبکارانه مامون است که ادعا می کرد که می خواهد خود را از خلافت کنار بکشد و آن را به علویان بدهد.( محمد باقر شریف القرش .پژوهشی دقیق در زندگانی امام علی بن موسی الرضا(ع).جلد دوم.ص. ۴۴۳)
● وداع امام هشتم از مدینه و مکه :
هنگامی که فرستاده های مامون برای حرکت دادن حضرت رضا (ع) از مدینه به خراسان آمدند,حضرت رضا (ع) برای وداع به مسجد النبی ,کنار قبر رسول خدا(ص) رفت و مکرر با قبر پیامبر وداع می کرد و بیرون می آمد و نزد قبر باز می گشت, و هر بار صدای گریه اش بلند بود. سپس خانواده ی خود را جمع کردند و خبر شهادت خودشان و از اینکه از این سفر باز نخواهند گشت را دادند و به آنها فرمود:هم اکنون برای من گریه کنید تا من صدای گریه ی شما را بشنوم .سپس دوازده هزار دینار بین آنها تقسیم کرد و به آنها فرمود:من هرگز به سوی اهل بیتم باز نمی گردم.
سپس دست پسرش جواد (ع) را گرفت و به مسجد برد و دستش را بر قبر رسول خدا (ص) نهاد و او را به قبر مطهر چسباند و به رسول خدا (ص) سپرد حفظ او را به برکت پیامبر (ص) از خدا خواست . حضرت جواد (ع) به پدر بزرگوار شان نگریستند و گفت: «به خدا سوگند به سوی خدا می روی».
سرانجام امام رضا (ع) از مدینه به سوی خراسان و شهر مرو مرکز خلافت آن روزگار حرکت کردند.
● معرفی امام جواد (ع):
امام رضا (ع)در کنار سفر مشقت باری که در پیش داشت ,مسئله ی امامت و معرفی جانشین خود را در اتمام حجتی واضح ,برای همه بیان فرمود.به خصوص آنکه امام جواد (ع) آن روزها هفت سال بیشتر نداشت حضرت در این باره می فرمایند:پسرم جواد را بر داشتم و به حرم پیامبر (ص) رفتم و دستش را بر قبر گذاردم و او را به قبر جدم چسباندم و به پیامبر (ص) سپردم. پسرم رو به من کرد و گفت : ای پدر به خدا قسم به مسیری دور دست خواهی رفت .سپس به تمام نمایندگانم و اطرافیانم دستور دادم تا پس از من از او فرمان بگیرند و از او اطاعت کنند و ازمخالفت با وی بپرهیزند.به آنها گفتم که پس از وفاتم به او روی آورند وبه آنان فهماندم که پسرم امام بعد از من است .
● امام رضا(ع)در مرو و مسئله ی ولایت عهدی:
کاروان امام (ع) و همراهان سرانجام در روز دهم شوّال سال ۲۰۲هجری قمری وارد مرو شدند. هنگامی که امام رضا (ع)وارد مرو شدند مأمون و وزیرش فضل بن سهل و گروه کثیری از بزرگان آل عباس و علویان تا چند فرسنگی به استقبال حضرت رفتند. مأمون در تعظیم و تکریم ایشان بسیار کوشیدند و حضرت را در خانه ای جداگانه وارد کردند و بسیار به آن حضرت احترام نمود.مامون شخصی را به خدمت امام فرستاد و گفت : اراده کرده ام از خلافت کناره گیری کنم و آن را به شما تفویض کنم .( محمدی اشتهاردی .سوگنامه آل محمد(ص). ص ۱۱۶-۱۱۵ )امام از پذیرفتن خلافت امتناع نمود و فرمود:مرا از این کار معاف دار.مأمون بر این امر اصرار نمود و گفت:اکنون که خلافت را نمی پذیری ,به ناچار باید ولیعهدی مرا بپذیری .حضرت به سختی از این کار خوداری فرمود...
وقتی امام امتناع خود را بیان فرمود مأمون طی پاسخی تهدید آمیز گفت: همانا عمر بن خطاب خلافت را به طور مشورت,میان شش نفر قرار داد که یکی از آنها جد تو امیر مومنان علی (ع) بود و شرط کرد هر کس با آنان مخالفت کند گردنش را بزنند و شما به ناچار باید خواسته ی مرا بپذیری.من راهی جز این ندارم .
۱) این دو نفر عبارتند از: أبوزرعه رازی و محمد بن أسلم طوسی، که به هرکدام ازاین دو (حافظ) می گفتند، و این اصطلاح برکسی اطلاق می شد که لااقل یکصد هزار حدیث را با سند آن از حفظ باشد
آنگاه حضرت رضا (ع) فرمود: من ولیعهدی را می پذیرم مشروط بر این که در هیچ کاری از امور مربوط به قضاء, فتوی , عزل و نصب شرکت و دخالتی نداشته باشم.در حقیقت امام هشتم (ع) ولایت عهدی را نپذیرفت و تنها از روی ناچاری به نام آن, بی آنکه در امور دخالت کند اکتفا شد.( مرتضی طاهری .امام (ع) یگانه ی دوران.ص۳۷)
از دیگر کارهای مأمون به دنبال جریان ولایت عهدی آن حضرت این بود که دخترش را به عقد محمد بن موسی (ع) در آورد.همچنین مأمون دستور داد به نام آن حضرت سکه بزنند و در تمام شهر ها به ولایت عهدی امام (ع) خطبه خوانده شود .
● نتایج و آثار ولایت عهدی امام (ع):
در دستگاه مامون از یک طرف حکام و فرمانروایان جاه طلب که ثروت های زیادی اندوخته بودند و از طرف دیگر اشخاصی که داعیه هایی در زمینه ی علوم و کمالات داشتند و موقعیت هایی را برای خود کسب کرده بودند .مانند یحیی بن اکثم ها که شاهد مباحثات علمی امام با سایر مذاهب بودند,احساس حقارت می کرد . ایشان از نتایج ولایتعهدی بسیار نگران بودند.حضرت رضا (ع) همان روشی را داشتند که جد بزرگوارش علی (ع) در دوره ی خلافت داشتند. مردم هنگامی که شکوه معنوی امام را می دیدند غرق در عظمت او می شدند و مامون با اطرافیان او پیش از پیش منزوی می شدند از باب نمونه یکی از آن حوادث را بیان می کنیم:
● شهادت امام :
سر انجام مامون تصمیم به قتل امام گرفت،زیرا دریافته بود که به هیچ وجه نمی تواند امام را آلت دست خویش قرار دهد. عظمت امام و توجه جامعه نسبت به آن گرامی نیز روز افزون بود، و با تمام کوششهای مامون که مایل بود بر شخصیت اجتماعی امام لطمه یی وارد سازد، شخصیت و احترام امام روز به روز اوج بیشتری می گرفت،و مامون می دانست هر چه وقت بگذرد حقانیت امام و تزویر مامون آشکار تر می شود،و از سوی دیگر عباسیان و طرفداران آنان از عمل مامون در واگذاری ولیعهدی خود به امام،ناراضی بودند و حتی به عنوان مخالفت در بغداد با«ابراهیم بن مهدی عباسی »بیعت کردند،و بدین ترتیب حکومت مامون از جهات مختلف در خطر قرار گرفته بود.لذا پنهانی در صدد نابودی امام بر آمد و او را مسموم ساخت تا هم از امام خلاصی یابد و هم بنی عباس و طرفدارانشان را به سوی خود جلب کند،و پس از شهادت آن گرامی به بنی عباس نوشت: شما انتقاد می کردید که چرا مقام ولایتعهدی را به علی بن موسی الرضا واگذاشته ام،آگاه باشید که او درگذشت،پس به اطاعت من در آیید.
مامون می کوشید طرفداران و پیروان امام رضا علیه السلام از شهادت امام مطلع نشوند،و با تظاهر و عوام فریبی می خواست نیت خود را پنهان سازد و وانمود کند که امام به مرگ طبیعی در گذشته است،اما حقیقت پنهان نماند و یاران ویژه ی امام و وابستگان از ماجرا با خبر شدند. احمد بن انصاری گفت: از اباصلت هروی پرسیدم که مامون چگونه راضی به کشتن امام رضا (ع) شد در حالی که به او احترام می گذاشت و او را ولیعهد خود قرار داد.گفت: مامون او را گرامی می داشت و به او محبت می ورزید و چون مقام و موقعیتش را می دانست او را ولی عهد خود قرار دادتا مردم ببینند که علاقه مند به دنیا است و از مقامش در نزد آنها کاسته شود.ولی تمام این کارها بیشتر موجب علاقه و ارادت مردم به ایشان می شد.به همین جهت دانشمندان و متکلمین را از اطراف جمع می کرد تا شاید بتواند در مناظره بر او پیروز شود و مقامش در نزد علما کم شود.هر یک از دانشمندان که با آن حضرت بحث و مناظره می کردند مغلوب می شدند و دلیل وی را نمی پذیرفتند.مردم می گفتند به خدا این شخص((امام رضا)) شایسته خلافت است نه مامون.جاسوس ها نیز این سخنان را به او می رساندند و ناراحت می شد و به آن حضرت رشک می برد. حضرت رضا نیز در مورد حق گویی از مامون باکی نداشت .بیشتر اوقات جواب هایی می داد که خوشش نمی آمد و خشمگین می شد و کینه ی او را به دل می گرفت ولی اظهار نمی کرد. وقتی دیگر از مبارزه با آن حضرت ناتوان و عاجز شد او را مسموم کرد.
● شهادت امام در روایات:
۱) از حضرت صادق(ع) روایت شده که رسول خدا(ص) فرمودندکه: پاره ای از تن من در خراسان مدفون خواهد شد. هر مومنی که او را زیارت کند , البته که بهشت بر او واجب شود و بدنش بر آتش جهنم حرام گردد.
۲) جعفربن محمد نوافلی روایت کرده است که گفت :در خراسان به خدمت آن امام مومنان رسیدم.فرمود که من در این راهی که می روم بر نخواهم گشت , و در شهر طوس و در پهلوی هارون مدفون خواهم شد و فرزندم در بغداد در پهلوی معصومم دفن خواهد شد
۳) از حضرت علی (ع) منقول است که فرمودند:مردی از فرزندان من در زمین خراسان به زهر سم وعدوان شهید خواهد شدکه نام او مفافق نام من باشد و نام پدرش موافق موسی بن عمران باشد. هر که او را در غربت زیارت کند حق تعالی گناهان گذشته و آینده ی او را بیامرزد اگرچه به عدد ستاره های آسمان و قطره های باران و برگ درختان باشد.
۴) ابو بصیر(۱) از امام صادق (ع) نقل می کند که فرمود:ای جابر از آن لوح که در دست مادرم فاطمه (س)دیدی برایم سخن بگو .گفت:برای تبریک ولادت حسین بن علی (ع) به حضور مادرت فاطمه (س) شرفیاب شدم .در دست وی لوح سبزی دیدم که گویی از زمرد بود.در باره ی آن لوح از فاطمه (س) سوال کردم .در پاسخ به من فرمودند:هدیه ی خداوندی است به پدرم,که در آن نام پدرم, همسرم, فرزندانم و امامان نسل من آمده است .پدرم نیز آن را به من داده است تا مرا مژده بخشد .در بخشی از همین لوح که به امام هشتم (ع) مربوط است چنین آمده است که او را عفریتی خود خواه و قدرت طلب خواهد کشت.
۱) احمدبن محمد ابی نصربرنطی از راریان بزرگ و محدثان عالی قدر و مورد وثوق است .وی از اصحاب امام کاظم .امام رضا و امام جواد علیهم السلام به شمار آمده .نخست مذهب واقفیان را داشته ,سپس با دیدن معجزاتی از امام رضا (ع) که بر صحت امامت آن دلات داشته از مذهب منحرفش دست کشید و به امامت آن حضرت و فرزندانش معتقد گشت و مورد عنایت خاص و مرتبه ی والا شد.
خورشید بی پایان:
آیا غروب خورشید حکایت از پایان همیشگی آن است؟ و یا اینکه در پس غروب آن میلادهای مکرّری انتظارش را می کشد؟ باید گفت در منطق فرمانروایان مستبد تاریخ، پاسخ سؤال اول مثبت است، آنان فکر می کنند که اگر بر چهره درخشانی پرده کشند، برای همیشه پوشیده می ماند، غافل از اینکه خودشان نابود می شوند، و تاریخ جز ننگ و نفرین برایشان چیزی دیگر یاد نمی کند، و در هر صبحگاه میلاد پرنور خورشید تجدید می یابد. مأمون عباسی برای اهداف شومی که در سر داشت حضرت علیّ بن موسی الرّضا (ع) را از مدینه به خراسان جلب کرده و آن حضرت را مجبور به اقامت نزد خود و قبول ولایت عهدیش نمود، چنین می اندیشید که با قتل آن حضرت و غروب آن خورشید نورافروز، نام آن حضرت را می تواند از دلها خارج ساخته، و یاد او را برای همیشه پایان بدهد.
او که جز به بقای دولت و حکومتش به چیزی نمی اندیشید و حاضر بود در این راه زندانها بسازد، هتک حرمت کند، شکنجه بدهد، مؤمنین را به زیر ضربات شلاق بیندازد، اموال مردم را مصادره کند، علما و دانشمندان را خانه نشین و تحت نظر قرار بدهد، تهمت به بیگناهان ببندد، و به طور کلّی به نام اسلام و جانشینی پیامبر اسلام (ص)، اسلام را به نابودی بکشد و بدنام کند، روزی جشن ولایت عهدی امام رضا (ع) بپا داشته و دستور می دهد تا بنی عباس لباسهای سیاه را در آورده و لباس سبز بپوشند، و درهم و دینار به نام آن حضرت سکه می زند، و دستور می دهد تا نام شریفش را به عنوان ولایت عهد با القاب و مدح و ثنا بر منابر بیاورند، و روزی هم تصمیم به قتل آن امام معصوم گرفته، و با انگور و یا آب انار زهر آلود مسمومش می کند، و به طرز دلخراشی به شهادتش می رساند، و بعد برای تظاهر در برابر مردم و فریب ساده لوحان با چشمهای پر از اشک گریه سر می دهد، یقه چاک می زند شال عزا بگردن می نهد و مجلس عزا به پا می دارد و جالب توجّه این است که با حالت تأسّف و زاری کنار نعش مقدّس امام رضا (ع) ایستاده و عرضه داشت: ای سرور من بخدا سوگند نمی دانم کدامیک از دو مصیبت بر من سنگین تر است، آیا از دست دادن و فراق تو، و یا تهمت مردم به من که قاتل تو هستم؟
سرانجام پس از شهادت حضرت رضا (ع) مأمون عباسی در همان سال عازم بغداد شده، و آنجا را مرکز خود قرار داد، و از طرفی چون در اثر معاشرت خود با امام رضا (ع) علویان و شیعیان را شناخته بود، آنان را در همه جا تحت تعقیب قرار داده، و پیوسته به قتل می رسانید، و لذا مشاهده می شود که معمولا در شهرهای ایران و حتی افغانستان، در دامنه کوهها، در وسط جنگلها و نقاط دور دست، آرامگاه امامزادگان دیده می شود، آنان یا به دست مأمورین عباسی به شهادت رسیده، و یا غریبانه در آن نقاط دور از وطنشان جان سپرده اند.
آری این چنین است که خورشید امامت و ولایت هرگز غروب نخواهد کرد

روز دهم شوّال سال ۲۰۲هجری قمری وارد مرو شدند. هنگامی که امام رضا (ع)وارد مرو شدند مأمون و وزیرش فضل بن سهل و گروه کثیری از بزرگان آل عباس و علویان تا چند فرسنگی به استقبال حضرت رفتند. مأمون در تعظیم و تکریم ایشان بسیار کوشیدند و حضرت را در خانه ای جداگانه وارد کردند و بسیار به آن حضرت احترام نمود.مامون شخصی را به خدمت امام فرستاد و گفت : اراده کرده ام از خلافت کناره گیری کنم و آن را به شما تفویض کنم .( محمدی اشتهاردی .سوگنامه آل محمد(ص). ص ۱۱۶-۱۱۵ )امام از پذیرفتن خلافت امتناع نمود و فرمود:مرا از این کار معاف دار.مأمون بر این امر اصرار نمود و گفت:اکنون که خلافت را نمی پذیری ,به ناچار باید ولیعهدی مرا بپذیری .حضرت به سختی از این کار خوداری فرمود...
وقتی امام امتناع خود را بیان فرمود مأمون طی پاسخی تهدید آمیز گفت: همانا عمر بن خطاب خلافت را به طور مشورت,میان شش نفر قرار داد که یکی از آنها جد تو امیر مومنان علی (ع) بود و شرط کرد هر کس با آنان مخالفت کند گردنش را بزنند و شما به ناچار باید خواسته ی مرا بپذیری.من راهی جز این ندارم .
۱) این دو نفر عبارتند از: أبوزرعه رازی و محمد بن أسلم طوسی، که به هرکدام ازاین دو (حافظ) می گفتند، و این اصطلاح برکسی اطلاق می شد که لااقل یکصد هزار حدیث را با سند آن از حفظ باشد
آنگاه حضرت رضا (ع) فرمود: من ولیعهدی را می پذیرم مشروط بر این که در هیچ کاری از امور مربوط به قضاء, فتوی , عزل و نصب شرکت و دخالتی نداشته باشم.در حقیقت امام هشتم (ع) ولایت عهدی را نپذیرفت و تنها از روی ناچاری به نام آن, بی آنکه در امور دخالت کند اکتفا شد.( مرتضی طاهری .امام (ع) یگانه ی دوران.ص۳۷)
از دیگر کارهای مأمون به دنبال جریان ولایت عهدی آن حضرت این بود که دخترش را به عقد محمد بن موسی (ع) در آورد.همچنین مأمون دستور داد به نام آن حضرت سکه بزنند و در تمام شهر ها به ولایت عهدی امام (ع) خطبه خوانده شود .
● نتایج و آثار ولایت عهدی امام (ع):
در دستگاه مامون از یک طرف حکام و فرمانروایان جاه طلب که ثروت های زیادی اندوخته بودند و از طرف دیگر اشخاصی که داعیه هایی در زمینه ی علوم و کمالات داشتند و موقعیت هایی را برای خود کسب کرده بودند .مانند یحیی بن اکثم ها که شاهد مباحثات علمی امام با سایر مذاهب بودند,احساس حقارت می کرد . ایشان از نتایج ولایتعهدی بسیار نگران بودند.حضرت رضا (ع) همان روشی را داشتند که جد بزرگوارش علی (ع) در دوره ی خلافت داشتند. مردم هنگامی که شکوه معنوی امام را می دیدند غرق در عظمت او می شدند و مامون با اطرافیان او پیش از پیش منزوی می شدند از باب نمونه یکی از آن حوادث را بیان می کنیم:
● شهادت امام :
سر انجام مامون تصمیم به قتل امام گرفت،زیرا دریافته بود که به هیچ وجه نمی تواند امام را آلت دست خویش قرار دهد. عظمت امام و توجه جامعه نسبت به آن گرامی نیز روز افزون بود، و با تمام کوششهای مامون که مایل بود بر شخصیت اجتماعی امام لطمه یی وارد سازد، شخصیت و احترام امام روز به روز اوج بیشتری می گرفت،و مامون می دانست هر چه وقت بگذرد حقانیت امام و تزویر مامون آشکار تر می شود،و از سوی دیگر عباسیان و طرفداران آنان از عمل مامون در واگذاری ولیعهدی خود به امام،ناراضی بودند و حتی به عنوان مخالفت در بغداد با«ابراهیم بن مهدی عباسی »بیعت کردند،و بدین ترتیب حکومت مامون از جهات مختلف در خطر قرار گرفته بود.لذا پنهانی در صدد نابودی امام بر آمد و او را مسموم ساخت تا هم از امام خلاصی یابد و هم بنی عباس و طرفدارانشان را به سوی خود جلب کند،و پس از شهادت آن گرامی به بنی عباس نوشت: شما انتقاد می کردید که چرا مقام ولایتعهدی را به علی بن موسی الرضا واگذاشته ام،آگاه باشید که او درگذشت،پس به اطاعت من در آیید.
مامون می کوشید طرفداران و پیروان امام رضا علیه السلام از شهادت امام مطلع نشوند،و با تظاهر و عوام فریبی می خواست نیت خود را پنهان سازد و وانمود کند که امام به مرگ طبیعی در گذشته است،اما حقیقت پنهان نماند و یاران ویژه ی امام و وابستگان از ماجرا با خبر شدند. احمد بن انصاری گفت: از اباصلت هروی پرسیدم که مامون چگونه راضی به کشتن امام رضا (ع) شد در حالی که به او احترام می گذاشت و او را ولیعهد خود قرار داد.گفت: مامون او را گرامی می داشت و به او محبت می ورزید و چون مقام و موقعیتش را می دانست او را ولی عهد خود قرار دادتا مردم ببینند که علاقه مند به دنیا است و از مقامش در نزد آنها کاسته شود.ولی تمام این کارها بیشتر موجب علاقه و ارادت مردم به ایشان می شد.به همین جهت دانشمندان و متکلمین را از اطراف جمع می کرد تا شاید بتواند در مناظره بر او پیروز شود و مقامش در نزد علما کم شود.هر یک از دانشمندان که با آن حضرت بحث و مناظره می کردند مغلوب می شدند و دلیل وی را نمی پذیرفتند.مردم می گفتند به خدا این شخص((امام رضا)) شایسته خلافت است نه مامون.جاسوس ها نیز این سخنان را به او می رساندند و ناراحت می شد و به آن حضرت رشک می برد. حضرت رضا نیز در مورد حق گویی از مامون باکی نداشت .بیشتر اوقات جواب هایی می داد که خوشش نمی آمد و خشمگین می شد و کینه ی او را به دل می گرفت ولی اظهار نمی کرد. وقتی دیگر از مبارزه با آن حضرت ناتوان و عاجز شد او را مسموم کرد.
● شهادت امام در روایات:
۱) از حضرت صادق(ع) روایت شده که رسول خدا(ص) فرمودندکه: پاره ای از تن من در خراسان مدفون خواهد شد. هر مومنی که او را زیارت کند , البته که بهشت بر او واجب شود و بدنش بر آتش جهنم حرام گردد.
۲) جعفربن محمد نوافلی روایت کرده است که گفت :در خراسان به خدمت آن امام مومنان رسیدم.فرمود که من در این راهی که می روم بر نخواهم گشت , و در شهر طوس و در پهلوی هارون مدفون خواهم شد و فرزندم در بغداد در پهلوی معصومم دفن خواهد شد
۳) از حضرت علی (ع) منقول است که فرمودند:مردی از فرزندان من در زمین خراسان به زهر سم وعدوان شهید خواهد شدکه نام او مفافق نام من باشد و نام پدرش موافق موسی بن عمران باشد. هر که او را در غربت زیارت کند حق تعالی گناهان گذشته و آینده ی او را بیامرزد اگرچه به عدد ستاره های آسمان و قطره های باران و برگ درختان باشد.
۴) ابو بصیر(۱) از امام صادق (ع) نقل می کند که فرمود:ای جابر از آن لوح که در دست مادرم فاطمه (س)دیدی برایم سخن بگو .گفت:برای تبریک ولادت حسین بن علی (ع) به حضور مادرت فاطمه (س) شرفیاب شدم .در دست وی لوح سبزی دیدم که گویی از زمرد بود.در باره ی آن لوح از فاطمه (س) سوال کردم .در پاسخ به من فرمودند:هدیه ی خداوندی است به پدرم,که در آن نام پدرم, همسرم, فرزندانم و امامان نسل من آمده است .پدرم نیز آن را به من داده است تا مرا مژده بخشد .در بخشی از همین لوح که به امام هشتم (ع) مربوط است چنین آمده است که او را عفریتی خود خواه و قدرت طلب خواهد کشت.
۱) احمدبن محمد ابی نصربرنطی از راریان بزرگ و محدثان عالی قدر و مورد وثوق است .وی از اصحاب امام کاظم .امام رضا و امام جواد علیهم السلام به شمار آمده .نخست مذهب واقفیان را داشته ,سپس با دیدن معجزاتی از امام رضا (ع) که بر صحت امامت آن دلات داشته از مذهب منحرفش دست کشید و به امامت آن حضرت و فرزندانش معتقد گشت و مورد عنایت خاص و مرتبه ی والا شد.
خورشید بی پایان:
آیا غروب خورشید حکایت از پایان همیشگی آن است؟ و یا اینکه در پس غروب آن میلادهای مکرّری انتظارش را می کشد؟ باید گفت در منطق فرمانروایان مستبد تاریخ، پاسخ سؤال اول مثبت است، آنان فکر می کنند که اگر بر چهره درخشانی پرده کشند، برای همیشه پوشیده می ماند، غافل از اینکه خودشان نابود می شوند، و تاریخ جز ننگ و نفرین برایشان چیزی دیگر یاد نمی کند، و در هر صبحگاه میلاد پرنور خورشید تجدید می یابد. مأمون عباسی برای اهداف شومی که در سر داشت حضرت علیّ بن موسی الرّضا (ع) را از مدینه به خراسان جلب کرده و آن حضرت را مجبور به اقامت نزد خود و قبول ولایت عهدیش نمود، چنین می اندیشید که با قتل آن حضرت و غروب آن خورشید نورافروز، نام آن حضرت را می تواند از دلها خارج ساخته، و یاد او را برای همیشه پایان بدهد.
او که جز به بقای دولت و حکومتش به چیزی نمی اندیشید و حاضر بود در این راه زندانها بسازد، هتک حرمت کند، شکنجه بدهد، مؤمنین را به زیر ضربات شلاق بیندازد، اموال مردم را مصادره کند، علما و دانشمندان را خانه نشین و تحت نظر قرار بدهد، تهمت به بیگناهان ببندد، و به طور کلّی به نام اسلام و جانشینی پیامبر اسلام (ص)، اسلام را به نابودی بکشد و بدنام کند، روزی جشن ولایت عهدی امام رضا (ع) بپا داشته و دستور می دهد تا بنی عباس لباسهای سیاه را در آورده و لباس سبز بپوشند، و درهم و دینار به نام آن حضرت سکه می زند، و دستور می دهد تا نام شریفش را به عنوان ولایت عهد با القاب و مدح و ثنا بر منابر بیاورند، و روزی هم تصمیم به قتل آن امام معصوم گرفته، و با انگور و یا آب انار زهر آلود مسمومش می کند، و به طرز دلخراشی به شهادتش می رساند، و بعد برای تظاهر در برابر مردم و فریب ساده لوحان با چشمهای پر از اشک گریه سر می دهد، یقه چاک می زند شال عزا بگردن می نهد و مجلس عزا به پا می دارد و جالب توجّه این است که با حالت تأسّف و زاری کنار نعش مقدّس امام رضا (ع) ایستاده و عرضه داشت: ای سرور من بخدا سوگند نمی دانم کدامیک از دو مصیبت بر من سنگین تر است، آیا از دست دادن و فراق تو، و یا تهمت مردم به من که قاتل تو هستم؟
سرانجام پس از شهادت حضرت رضا (ع) مأمون عباسی در همان سال عازم بغداد شده، و آنجا را مرکز خود قرار داد، و از طرفی چون در اثر معاشرت خود با امام رضا (ع) علویان و شیعیان را شناخته بود، آنان را در همه جا تحت تعقیب قرار داده، و پیوسته به قتل می رسانید، و لذا مشاهده می شود که معمولا در شهرهای ایران و حتی افغانستان، در دامنه کوهها، در وسط جنگلها و نقاط دور دست، آرامگاه امامزادگان دیده می شود، آنان یا به دست مأمورین عباسی به شهادت رسیده، و یا غریبانه در آن نقاط دور از وطنشان جان سپرده اند.
آری این چنین است که خورشید امامت و ولایت هرگز غروب نخواهد کرد...

 

ارسال: مصطفي.س




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, :: 17:8 :: نويسنده : مدير ها

درباره وبلاگ

می کوشم. تلاش میکنم. آینده ای میسازم که گذشته ام جلویش زانو بزند! و به اهدافم میرسم...
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان modireat91 و آدرس modireat91.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان